مصاحبه با خانم اعتمادی (رحمه الله علیها) مدت آشنایی: 40 سال
كسي كه مكتب را لو داده بود در مشهد ميدانست كه من به همراه خانم به زاهدان رفتهام. به خانهي ما زنگ زده بود و به مادرم گفته بود: چرا دخترتان را با ايشان فرستادهايد؟ مادرم هم گفته بودند: دخترم از خانم برايم عزيزتر نيست. او يك سرباز است و ايشان يك فرمانده هستند. فرمانده هر كجا هست سرباز هم بايد باشد. روز بعد من هم با هواپيما به مشهد آمدم. مادر به خانم معتمدي گفته بودند، من به فرودگاه نميآيم كه مردم فكر نكنند براي فرزند خودم ميآيم. خانم معتمدي هم كسي را خبر نكرده بودند و خودشان به تنهايي دنبال من آمدند.