بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ اللهُ الْعَظِيمُ فِي کِتَابِه:
وَاِمَّا ينْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّيطَانِ َنزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللِه اِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
سورهي اعراف آيهي 200
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَکَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمِ فِي الدُّنْيَا وَ اْلاَخِرَة
جريان حق و باطل
از آدم نبي الله علیه السلام تا مهدي ولي الله عجل الله تعالی فرجه الشریف
مباحث استاد گرانقدر خانم فاطمهي طاهايي
مدرسهي علميهي نرجس علیهاالسلام دوشنبه و سه شنبه
عصر تاسوعا و عصر عاشورا
9 و10/11/1385
حق چاپ و تکثير محفوظ است
استاد طاهايي:
واقعهي خونين عاشورا عظيمترين جلوهي فداکاري خالصانه در راه دين است.
1381/05/25
استاد طاهايي:
وظيفهي طلبه است که در دههي عاشورا اظهار ارادت به مقام حضرت سيدالشّهداء علیه السلام داشته باشد.
1378/01/17
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
لاَحَوْلَ وَلاَقُوَّةَ اِلاَّبِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم
دوشنبه عصر روز تاسوعا 9/11/1385
رب اشْرح لي صدْري و يسرلي امْري واحْللْ عقْده منْ لساني...[1]
اَلسَّلاَمُ عَلَيکَ يا اَبَاعَبْدِالله وَعَلَي اْلاَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِکَ .عَلَيکَ مِنِّي سَلاَمُ اللهِ اَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَالنَّهَار...
عزاداران حسيني خوش آمديد. خدا اجر شما را در اين مصيبت زياد کند. جاي شما در کربلا خالي بود. اي کاش بوديد و آن وقتي که بچّههاي امام حسين علیه السلام براي عمويشان فرياد ميزدند به آنها تسليت ميگفتيد.
خدمت مولا و آقايمان سلام و تسليت عرض کنيم:
اَللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَيهِ وَعَلَي اَبَائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِي کُلِّ سَاعَةٍ وَلِياً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلاً وَعَيناً حَتَّي تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلاً ...
اميدوارم اشک چشم شما در اين ايّام و بخصوص امشب و فردا با اشک چشم امام زمان علیه السلام آميخته شود. خودتان را در محضر حضرت احساس کنيد. صاحب عزا حتماً در مجلس حضور دارد. عادت اين بزرگواران احسان است، شيوه و خصلت اين بزرگواران کرم است. چه طور ممکن است مجلس عزايي براي عزيزشان حسين بن علي علیه السلام برقرار شود و امام زمان که تنها صاحب عزا در روي زمين هستند، حضور نداشته باشند؟، چه طور ممکن است مجلس عزا ترتيب داده شود، مادرشان حضرت زهراعلیهاالسلام دم در نباشند و به شما خوش آمد نگويند؟ من اين روزها که جلوي در مينشستم، حال خوشي داشتم؛ تصوّرم بر اين بود که الان مادرم دم در نشسته است و به مهمانانش خوش آمد ميگويد. نثار روح مطهّرشان صلواتي بفرستيد.
عزيزان! عنوان بحث من در بارة دو جريان حق و باطل است. از ابتدا که خداوند تبارک و تعالي حضرت آدم علیه السلام را آفريد تا جريان کربلا و تا ظهور امام زمان صلوات الله عليه بلکه تا آخر دنيا اين دو جريان وجود داشته و دارد و خواهد داشت.
در شروع بحث به اين نکته اشاره کنم که يکي از وظايف مهمّ ما معرفت و شناخت پيدا کردن است. شناخت دوستان و شناخت دشمنان. شما در اين روزها که زيارت عاشورا را ميخوانيد از طرفي خدمت امام حسين علیه السلام عرض ارادت ميکنيد و از طرف ديگر نسبت به دشمنان حضرت اظهار برائت ميکنيد. همچنين در زيارت جامعة شريفه نيز، تا پايان زيارت با ائمّه علیهم السلام سخن ميگوييد و به ايشان اظهار ارادت ميکنيد و صفات و ويژگيهاي اين بزرگواران را ذکر ميکنيد. چرا فرمودهاند: قبل از خواندن زيارت جامعه صد بار تکبير بگوييد؟ براي اينکه اينقدر در اين زيارت براي ائمّه مرتبه و مقام ذکر شده که ممکن است کسي غلوّ کند و خدا را فراموش کند. لذا ميفرمايند: قبل از زيارت جامعه صد مرتبه تکبير بگوييد. خدا را به عظمت و بزرگي ياد کنيد و بعد زيارت جامعه را بخوانيد. و بعد از اين همه عرض ارادت در آخر زيارت تقاضا ميکنيد:
الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِمْ اِنَّکَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ...»[2]
پروردگارا! اگر من از اين بزرگواران کسي آبرومندتر ميشناختم، نزد تو شفيع ميآوردم ولي از اينها آبرومندتر، کسي را نميشناسم. پس از تو درخواست ميکنم به حق اين بزرگواران معرفت و شناخت نسبت به ائمّة اطهارعلیهم السلام به من عنايت بفرما و به سبب شفاعت اين بزرگواران مرا مورد رحمت خودت قرار بده.
عزيزان! يکي از وظايف مهم مسلمين و بويژه شيعيان شناخت دوست و دشمن است. شناخت حق و باطل است.
توجّه کنيد مسألة شناخت و عرفان اينقدر مهم است که پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
«اُطلُبُ الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ اِلَي الَّحْدِ»[3]
از گهواره تا گور دانش کسب کنيد.
اين براي شناخت و معرفت است والاّ تا زمان نزديکي گور علم به چه درد ما ميخورد.
عزيزان! منظور چه دانشي است؟ آيا علم پزشکي است؟ آيا علم مهندسي است؟ فيزيک است؟ شيمي است؟ حتّي فقه است؟ نه، معرفت است. معرفت و شناخت نسبت به خدا و اولياي خدا اين است که پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله ميفرمايند:
«اَوَّلُ الْعِلْمِ مَعْرِفَةُ الْجَبَّارِ...»[4]
اول علم معرفت و شناخت نسبت به خداست؛ نسبت به پيشوايان ديني و نسبت به دوستان و دشمنان است. امّا چگونه دشمنان را بشناسيم؟ ما بايد مطاعن دشمنان را بفهميم، بشنويم و تحقيق داشته باشيم.
اين روزها بهتر است از سخنان خود امام حسين علیه السلام بهره بگيريم. حضرت در بارة حق و باطل و زمان آغاز اين جريان ميفرمايند: قَالَ الاِمَامُ الْحُسَيْن علیه السلام :
«ان الله تَعَالَي لَمَّا خَلَقَ اَدَمَ وَ سَوَّاهُ وَ عَلَّمَهُ اَسْمَاءَ کُلَّ شَيْئٍ وَعَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِکَه جَعَلَ مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ اَشْبَاحاً خَمْسَةً فِي ظَهْرِ اَدَمَ، وَ کَانَتْ اَنْوَارَهُمْ تُضِيئُ فِي اْلاَفَاقِ مِنَ السَّمَوَاتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنَانِ وَالْکُرْسِيِّ وَالْعَرْشِ. فَاَمَرَ اللهُ الْمَلاَئِکَةَ بِالسُّجُودِ ِلاَدَمَ تَعْظِيماً لَهُ، اِنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِاَنْ جَعَلَهُ وِعَاءً لِتِلْکَ اْلاَشْبَاحِ الَّتِي قَدْ عَمَّ اَنْوَارُهَا اْلاَفَاقَ، فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْلِيسَ اَبَي اَنْ يَتَوَاضَعَ لِجَلاَلِ عَظَمَةَ اللهِ، وَاَنْ يَتَوَاضَعَ ِلاَنْوَارِنَا اَهْلَ الْبَيْتِ وَ قَدْ تَوَاضَعَتْ لَهَا الْمَلاَئِکَةُ کُلَّهَا وَاسْتَکْبَرَ وَ تَرَفَّعَ وَ کَانَ بِاَبَائِهِ ذَلِکَ وَ تَکَبُّرِهِ مِنَ الْکَافِرِينَ.»[5]
زماني که خداوند تبارک و تعالي آدم را آفريد، اسمهاي همه چيز را به او تعليم داد. در قرآن نيز به اين نکته اشاره شده است.
«وَعَلَّمَ اَدَمَ اْلاَسْمَاءِ کُلَّهَا...»[6]
و آن اسامي را بر ملائکه عرضه کرد. بعد از اينکه آن اسامي را به آدم آموخت، اشباح پنج نور مقدّس را پشت (صلب) آدم قرار داد. انوار اينها همهجا را روشن کرد. آفاق و سماوات را روشن کرد. پردهها و بهشت، و کرسي و عرش الهي، همه را روشن کرد. پس خداوند تبارک و تعالي ملائکه را به سجده کردن در مقابل آدم امر کرد به خاطر تعظيم و بزرگ داشت مقام انسان. به خاطر اينکه آدم را ظرف براي اين اشباح مقدّس پنج تن قرار داد (آن اشباحي که نورشان آفاق را روشن کرد.) ملائکه همه سجده کردند به جز ابليس، ابا کرد. براي عظمت خدا و براي انوار اهل بيت سجده نکرد. ابليس تکبّر کرد و خودش را بالاتر از اين دانست که سجده کند. به خاطر اينکه از سجده کردن ابا کرد و در مقابل انوار اهل بيت خودش را بالاتر دانست و تکبّر کرد، از کافران شد.
ما از اين روايت چه نتيجهاي ميگيريم؟ ميفهميم که جريان حق و باطل از زمان خلقت آدم به وجود آمد و ادامه داشت تا آنجا که انسان با انبيا مخالفت کرد، اين جريان باطل به اوج خودش رسيد. چرا؟ چون صد و بيست و چهار هزار پيامبر آمدند که همه مقدّمه بودند براي پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و کاملترين اديان که دين مقدّس اسلام است و بعد هم جانشيني و وصيّ اين پيامبر. روز غدير خم دشمني اين شيطان و اين جريان باطل به اوج خودش رسيد. در آن روز که پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله دست علي علیه السلام را گرفتند بلند کردند و او را به مردم معرّفي کردند که وصي و جانشين من است، هر که من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست.[7] (علي امير شماست.) مردم! حق با علي دور ميزند. هر جا که علي باشد، حق همان جاست.[8]
امام باقر علیه السلام در همين زمينه فرموده اينجا اند: وقتي رسول خدا علي علیه السلام معرّفي فرمود و به مقام ولايت او را نصب کرد، ابليس در ميان لشکر خودش در سراسر عالم، در خشکي، در دريا فرياد زد؛ به طوري که همة هم نژادان و حاميان او، گرد او را گرفتند و گفتند: سرور ما! تاکنون صدايي به اين وحشتناکي از تو نشنيديم. اين چه صدايي بود؟ ابليس به آنها گفت: الان پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاري کرد که اگر دستورات او عملي و تثبيت شود، کار تمام ميشود و هرگز احدي خدا را معصيت نميکند و يک نفر جهنّمي نخواهد شد. اگر علي بر مسند خلافت بنشيند و مردم او را به عنوان وصيّ و جانشين پيامبر بشناسند و از او اطاعت کنند، يک نفر ديگر معصيت نميکند و جهنّمي نخواهد شد. اطرافيانش گفتند: مگر تو از آدميان هستي که بتواني در آنها نفوذ کني؟
جريان باطل از همان زمان شروع شد و ادامه يافت (از زماني که پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله در بستر بيماري بودند. فرمودند:
قلم و دواتي بياوريد تا من وصيّتنامه بنويسم. همه شنيدند منافقين گفتند: نه اين مرد بي هوش است، هذيان ميگويد، درست حرف نميزند. خدا لعنت کند آن کسي را که گفت: «حَسبُنَا کِتَابَ الله»[9] کتاب خدا-قرآن- در بين ما هست، نيازي به وصيّتنامه نداريم.) زمينة جريان کربلا از آنجا شروع شد. شما در زيارت عاشورا ميخوانيد:
«فَلَعَنَ اللُه اُمَّةً اَسَّسَتْ اَسَاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْکُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ.»
خدا لعنت کند آن کساني را که اساس ظلم و جور را بر شما خاندان بنا نهادند.
چه کسي بنا نهاده؟ اين مرد- عمر- گفت: «حَسْبُنََا کِتَابَ الله» کتاب خدا براي ما کافي است. وصيّتنامه نميخواهيم. سر و صدا بلند شد. يک دسته حرف او را قبول کردند. يک دسته مخالفت نمودند. بعد رفتند قلم و کاغذ بياورند. حضرت فرمودند: ديگر وصيّتنامه نمينويسم. چرا اين را فرمودند؟ براي اينکه در حضور پيامبر بزرگواري که قرآن در مورد او ميفرمايد:
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي...»[10]
پيامبر هيچ سخني از روي هوا و هوس نميگويد مگر اينکه به او وحي شده باشد.
در آن موقع اگر پيامبر وصيّتنامه مينوشتند، بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله ميگفتند: اين وصيّتنامه باطل است، چون پيامبر در حالت هوشياري نبوده است. به محضي که اين سخن گفته شد، ابليس –خوشحال و مسرور- انصار و اعوانش را جمع کرده، فرياد زد: حالا فهميديد چه کردم؟ من دارم موفّق ميشوم. کار ديگر تمام شد. آدم ابوالبشر پيمانشکني کرد. ترک اولي داشت، امّا به پروردگارش کافر نشد ولي اين قوم پيامبر اسلام، هم پيمانشکني کردند و هم به خدا و پيامبرشان کافر شدند. اين کفر بود که گفت: پيامبر هذيان ميگويد. امام باقر علیه السلام در ادامه ميفرمايند: هنگامي که روح پيامبر صلی الله علیه و آله قبض شد، جريان سقيفه پيش آمد. چند نفري در سقيفه جمع شدند و با ابابکر بيعت کردند. شيطان يک تاج پادشاهي به سرش گذاشت. روي بلندي نشست. از خوشحالي فرياد زد. ياران و سپاهيانش را دور خودش جمع کرد و گفت: شادي کنيد ديگر کار تمام شد زيرا خداوند جز با حکومت امام معصوم اطاعت و عبادت نميشود. مسلمانها غيز امام معصوم را براي خودشان انتخاب کردند و با او بيعت نمودند. اسلام خاتمه پيدا کرد و ديگر معصيت شروع ميشود. (دقّت کنيد دشمن چه موقع شاد ميشود و آرام هم نميگيرد). سخن که به اينجا رسيد امام باقر علیه السلام اين آية شريفه را بيان فرمودند:
«وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ اِبْلِِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبِعُوهُ اِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.»[11]
آري به يقين ابليس گمان خود را در بارة مسلمانها محقّق يافت (فهميد جريان باطل به سرعت دارد پيش ميرود و حق ضعيف شده است)...
امام باقر علیه السلام ميفرمايند:
«اِرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ اِلاَّ ثَلاَثَة نَفَر...»[12]
مردم بعد از پيامبر از دين برگشتند جز سه نفر.
از دين برگشتند يعني چه؟ آيا نماز نميخواندند؟ چرا. روزه نميگرفتند؟ چرا قرآن نميخواندند؟ در مساجد حاضر نميشدند؟
چرا اين افراد که از دين برگشتند در واقع دست از دامن امام معصوم برداشتند و به ديگري پناهنده شدند، جز گروه اندکي از مؤمنان. بعد امام باقر علیه السلام فرمودند: تأويل اين آيه هنگامي است که رسول خدا صلی الله علیه و آله قبض روح شد منافقان گفتند: پيامبر صلی الله علیه و آله از سر هوا سخن ميگويد. در اين لحظه بود که ابليس شادي کرد و گفت: ديگر کار تمام شد. مردم با ابوبکر بيعت کردند، شادي ابليس به نهايت رسيد. آنان در اين گمان او را تصديق کردند.[13]
اين دو روايت را براي شما گفتم. دو جريان حق و باطل را از زبان روايت شنيديد. حال به قرآن نظر ميکنيم:
حزب الشّيطان و حزب الله را بيان ميفرمايد. انشاءالله سخنم را فردا نتيجهگيري ميکنم. دقّت کنيد:
«اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانِ فَاَنْسَاهُمْ ذِکْرَاللهِ اُولَئِکَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ.»[14]
شيطان بر آنها مسلط شد.
اِسْتَحْوَذَ از نظر لغت:
حَوْذْ بر وزن موز است. ران شتر را حَوْذ ميگويند. ساربان وقتي به ران شتر ميزند که شتر سرعت بگيرد، اين را اِسْتَحْوَذَ ميگويند.
قرآن ميفرمايد: شيطان از زمان پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله به پشت اين گروه باطل زد. اينها را دوانيد. ذکر و ياد خدا را فراموش کردند. اينها حزب الشّيطان شدند. آگاه باشيد حزب شيطان (هم الخاسرون) زيان کارانند.
دستة دوم اهل حق هستند. قرآن ميفرمايد:
«لاَتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ اْلاَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا اَبَائَهُمْ اَوْ اَبْنَائَهُمْ اَوْ اِخْوَانَهُمْ اَوْ عَشِيرَتَهُمْ اُولَئِکَ کَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اْلاِيمَانَ وَ اَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ اُولَئِکَ حِزْبُ اللهِ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.»[15]
نمييابي قومي را که به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند و دوست داشته باشند هر کسي را که با خدا و رسولش در جنگ است؛ اگر چه پدرانشان باشند يا پسرانشان و يا قوم و قبيلهشان باشد. هرگز با اين دسته دوستي نميکنند...
دقّت کنيد عزيزان! اين آيه جريان حق را اينگونه به ما نشان ميدهد و از آن طرف جريان باطل را معرّفي ميکند.
وقتي امام حسين علیه السلام به خيمة حضرت سجّاد علیه السلام براي خداحافظي آمدند، حضرت سجّاد علیه السلام سؤال کردند: پدرجان برادرم علي اکبر؟ فرمودند: به شهادت رسيد. عمويم عبّاس فرمودند: به شهادت رسيد. از يک يک ياران پرسيدند، فرمودند: به شهادت رسيد. بعد فرمودند:
اِسْتَحْوَذَ عََلَيْهِمُ الشَّيْطَان... شيطان جريان باطل را اينقدر دنبال کرد تا کار به جايي رسيد که غير از من و تو مردي در اين خيمهها باقي نمانده است. همه به شهادت رسيدند.
معمولاً روز تاسوعا توسّل به حضرت ابوالفضل علیه السلام پيدا ميکنند. جريان عصر تاسوعا را همه شنيدهايد.
ابيعبدالله علیه السلام در خيمه نشسته بودند. شمر ملعون –لعنت الله عليه- پشت خيام ابيعبدالله علیه السلام آمده، فرياد ميزد: اَيْنَ بَنُو اُخْتِي؟ کجا هستند پسران خواهر من؟ ... قمر بني هاشم ايستاده بودند. جواب ندادند. امام حسين علیه السلام فرمودند: برادر! اگر چه دشمن است امّا صدا ميزند. جواب بده. (قرآن ميفرمايد: «اَوْ عَشِيرَتَهُمْ» اگر چه قبيلهشان باشند.) ابوالفضل العبّاس از امّالبنين و امّالبنين از طايفة بني کلاب بود. عرب وقتي از يک طايفه هستند، به يکديگر خواهر زاده و برادر زاده ميگويند. (حالا شمر چه قصدي داشته بماند...) حضرت ابوالفضل آمدند. فرمودند: چرا صدا ميزني؟ گفت: اماننامه آوردم. حضرت فرمودند: لعنت بر تو و بر اماننامة تو. براي من اماننامه آوردي؟! در حاليکه پسر پيغمبر در امان نيست. من دست از ياري برادرم برنميدارم.[16] (قرآن ميفرمايد: «رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ...» خدا از اينها راضي است. و اينها از خدا راضي هستند.)
عزيزان من! حال که ما در همين حدّ مختصر، دو جريان حق و باطل و دوست و دشمن را شناختيم، امشب و امروز و فردا سکّوي پرواز شماست. بياييد از حضرت ابوالفضل علیه السلام و امام حسين علیه السلام تقاضا کنيم. بگوييم:
ما ميخواهيم پرواز کنيم. حزب الله باشيم و حزب شيطان نباشيم. شما ما را حفظ کنيد. دست ما را بگيريد. به جان خودش قسم کمکتان ميکند. اجازه بدهيد اين قضيه را هم بگويم. آقايي از کانال قرآن تلويزيون سخنراني ميکردند. ميفرمودند: آقايي در تهران اين جريان را خودش براي من تعريف ميکرد. يکي از بزرگان تهران که هميشه دهة عاشورا منزلش روضهخواني ميکرده، نقل ميکند: يک روز در مجلس روضه دو مرد جوان آمدند. لباسهاي ناجور به تنشان و وضعشان مناسب نبود. موقعي که مصيبت خوانده ميشد، اينها مرّتب حرف ميزدندو ميخنديدند و نظر همه را به خود جلب کرده بودند. ما از حرکت اين جوان خيلي ناراحت شديم. مجلس تمام شد. بلند شدند و رفتند. فردا ديديم اين جوانها آمدند به سرو وضع مرّتب و لباس مشگي پوشيده، خودشان را آراستهاند. گريهکنان وارد شدند و وسط مجلس نشستند. اشک ريختند و ناله ميزدند. بعد که مجلس تمام شد، خواستند بروند. صدايشان زدم گفتم: ديروز با آن وضع آمديد ميخنديديد امروز 180 درجه تغيير کردهايد. گريه ميکرديد چه شده؟شروع به گريه کردند بعد گفتند: ديروز که آمده بوديم اينجا، شنيده بوديم غذا ميدهند. مسخره بازي ميکرديم. وقتي خواستيم برويم، دو تا استکان و نعلبکي سر راه روي زمين بود يکي را من و يکي را رفيقم، برداشتيم که زير پا نرود. روي ميز يا طاقچهاي گذاشتيم که شکسته نشود. ديشب هر دوي ما خواب ديديم. هر دو ياداشت کرديم در خواب ديديم آمديم در مجلس امام حسين علیه السلام حضرت امام حسين علیه السلام امـرميکننـد حضرت ابوالفضل علیه السلام مينويسنـد. بـه نـام ما که رسيدنـد، حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: برادر! اينها آمدند خنديدند و احترام مجلس را نگاه نداشتند. حضرت امام حسين علیه السلام فرمودند: نه برادر بنويس. اينها استمکانهاي عزاي ما را از روي زمين برداشتند. به اين اندازه به مجلس مصيبت ما کمک کردند. اسم اينها را بنويس.
جوانهاي عزيز! امشب اينگونه راه براي شما باز است. گفتم سکّوي حرکت و پرواز شما امروز است. بياييم پرواز کنيم و از خود قمر بنيهاشم علیه السلام تقاضا کنيد. آقا! مريضها به شما متوسّل ميشوند، شفايشان را از شما تقاضا ميکنند. ما هم شفاي روحي و جسمي خودمان را از شما تقاضا ميکنيم...
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ اَلِ مُحَمَّد