قال الله العظيم في کتابه: «ولاتقف ما ليس لک به علم انّ السمع والبصر والفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً .»
بسم الله الرحمن الرحيم
لاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم
درس دوّم: قلـب
قال الله العظيم في کتابه: «ولاتقف ما ليس لک به علم انّ السمع والبصر والفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً .»[1] «و آنچه را که به آن علم و اطمينان نداري دنبال نکن،همانا گوش و چشم و قلب ، تمام اينها مورد سوال واقع خواهند شد.» مسـئوليت هرعضـوي از اعضاي بدن به نسـبت تأثيري اسـت که در بدن دارد. اين مـانند رابطـه هرفرد انسـاني اسـت. نسـبت به اجتمـاع خويـش بعضـي ازروش هاي تربيتـي، قلـب بشـر را به يکي از مـراکـز
ساختمان هاي اين کره خاکي مربوط مي کند و هدف فقط همان مي شـود و بس.(مانند وطـن پرسـتي). پـاره اي از روش ها نيـز دل را به سـوي فـرد معينـي از افـراد متصل و از آن شـخص قبلـه مي سـازد ( مانند شاه پرستي) وپاره اي ديگر دل رابه افسانه اي از افسانه هاي ساخت بشر گره مي زند و ذهـن او را ازحقايق منحرف مي کند مانند رب النوع نزد آنان که براي هر چيزي پروردگاري قايل شده اند. آنگاه راه وروش زندگي تربيت شدگان را بر پايه آن گذاشته ، کار ودرک و فکر و رفتار او را با اين رنگ، رنگ آميـزي کرده وبدان وسيلـه شکل مـي دهند . اين کارتوجـه آنان را ازهمه چيز برگردانده و تنها به همان جهت خاص متوجه مي کند و لذا فرد با اين فضايل رشد نمو کرده،خوبي ها،اخلاق و فضايل خود را به کمک آن اخذ مي کند و راه و روش خويش را با آن تطبيق مي دهد.
قاعده کلي واصل اساسي تربيت اسلامي :
ايجاد پيوند بين قلب،انسان با خداست ؛ پيوندي دايمي که هر لحظه قلب را بر مي انگيزاند تا به خدا رجـوع و در هر کاري از قانون اساسي و ابدي او طلب مشورت کند. پيوندي که با آن هر چيزي کامل و تمـام و بدون آن همه چيز پوچ و بيهوده مي گردد. اين پيوند تفاوتِ قاطع و شديدِ روش تربيتي اسـلام را با سـاير روش هاي غير اسـلامي نشـان مي دهد.
دراينجاسـت که براي ما روشن مي شـود چرا اسلام ـ اين نداي خداوند به همه انسانها ـ اصرار دارد که روش تربيتي براساس عبادت نهاده شود ." يا ايها الناس اعبدواربکم و قصي ربکم ان لا تعبدوا الا اياه" ـ البته عبادت به معناي جامع و وسيعش ـ و بر پايه پيوند دايمي با خدا چون اسـلام اين حقيقت را درک کرده ، عبادت را رکن اصلي قرارداده و تمام آيين زندگي را بر روي آن پايه ريزي کرده است. اسلام فرد را چنـان تربيـت مي کنـد کـه درخلـوت تنهـايي يا در اجتمـاع در هنگـام عبـادت ويا وقـت کـار،موقــع داد وسـتدهاي بازرگاني يا صنعتي وسيـاسـي درجنگ يا صلـح هنگام دوسـتي و رفاقت يا دشـمنـي و بالاخره درهر لحظه از لحظات زندگي ودرهر حـال با خدا مرتبـط،داد وسـتد او با خدا،ترسـش از خـدا، محبتش به خدا و بازگشت و رجوعش به راه خدا باشد ، اين است معني عبادت در قاموس اسلام .
در منطق اسلام عبادت به معني زهد و انجام مراسـم تشريفاتي وگوشه گيـري و رهبانيت نيسـت ؛ هم چنين ، به اين معني نيسـت که در رکوع و سجود تقوا بر قلب فرد چيـره شود اما همين که نمازش تمام شد .آزمندي وکينه توزي بر او مسلط گردد،يا حسّ امانت داري ازاو سلب شود، يا ازياري حق فروماند، يا در کارهايش توکل به خدا نداشته باشد و به نتيجه کارهاي محسوسش تکيه کند .
در چنين عبادتي به هيچ وجه قلب متصل به خدا نيست .او چون مسافري است که در بين راه گم گشته و سرگردان مانده است،راه به جايي نمي برد ونمي تواند به سوي مقصد ادامه دهد. عبادت پيمودن راه است. راهپيمايي که گهگاه درمنازل بين راه توشه برمي دارد وبا اين کار دل را زنده ونيرومند وآماده مي نمايد . آري با چنين آمادگي و اطميناني، قلب دايماً به سوي هدف و مقصد در حال پيش روي است. اسلام شديداً اصرار دارد که چنين نيرو و توشه ارزنده اي که درقلب به وجود آمده است راهنماي بشر در اين مسير باشد. مؤمن درخلوت به تفکر مشغول است و در همان حال از طرف آن رهبري مي شود؛ با دست و ساير اعضايش به کار سرگرم است ودرعين حال هدايت مي گردد فرد با ايمان با ساير افراد بشر برادرانه رفتار کرده ، حسّ برادري را به آنان القاء مي کند وازرهبري آن نور برخوردار است ، تا هنگامي که اين نگهبان مشـعل هدايت رابه دست دارد ، مؤمن با دلي زنده و پويـا به راه خويـش ادامه مي دهد.
از امام باقر(ع) روايت شده است: «...و قلب مفتوح فيه مِصباح يُزهَر فَلا يُطفأ نورهُ الي يَوم القيمة وهوقلبُ المؤمن . »[2] قلبي است که راه آن به عالم انوار باز است و چراغ معرفتِ به خدا و شناخت کمالات او واولياي اوست که اين چراغ روشنايي مي دهد و نورش تا روز قيامت خاموش نمي شود. علماي اخلاق قلـب را به آيـنه دو رو تشبـيه کرده اند که يک طرف آن روي به عالـم ملـکوت ، يابه عبـارت ديگرعالم معني طرف ديگر روي به طرف عالم ماده و ظلمت دارد ؛ به آن طرف که روي به عالم معني وعلم ومعرفت دارد. مستفيد وگيرنده است ، «فؤاد»گويند وآن روي که به عالم ظاهر و طبيعت و بدن است را «صدر» نامند. (چون، فرمانرواي بدن است به معني تصدر و فرمانروايي) باري اگر در يک طرف اين آينه يعني درظاهرآن نقشي افتاد ، در طرف ديگر آن نور پديدار نمي گردد. لذا قرآن مي فرمايد: «اِتَقُوا الله وَيُعَلمکُم الله.»[3] انسان بايد دائما نسبت به آن طرف قلب که روي به عالم ظاهر و ماده دارد ، در يک حالت مراقبت وحساسيت باشدکه مبادا زنگي يا زنگاري در آن به وجود آيد که مانع از درک حقايق ونوراني شدن به انوار الهي گردد.
از پيامبر گرامي اسلام (ص) است که مي فرمايند: «لولا انّ الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا الي ملکوت[4] » «اگر گمراه کنندگان از راه حقيقت که اطراف دل هاي اولاد آدم مي گردند نبودند ، هر آينه انسان باطن آسمانها و قدرت وحکومت الهي را مشاهده مي نمود.»
قرآن مي فرمايد: «نارُالله الموقدة الّتي تَطّلع عَلي الأ فئدَة. »[5] يعني : « آتش بر افروخته اي است که مشرف بر دل ها مي گردد و درد وسوزشش به آنها مي رسد .» و در ذيل آيه گفته شده است ؛ که اين آتش از باطن به سوي ظاهر بيرون مي آيد.
از درون خـويـش ايـن آوازهـا منـع کـن تا کشـف گـردد رازهـا
و صل الله علي محمد وآل محمد
پايان درس دوّم
1- سوره اسرا ـ36
2- محمدري شهري ،محمد ،ميزان الحکمة ،ج8،مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ،تابستان 1371،چاپ4 ،باب اصناف قلب ، ص320،به نقل از بحار 70
3- سوره بقره ـ282
4- مجلسي،محمدباقر،بحار الانوار،ج70،باب القلب وصلاحه وفساده،ص59،تهران ،المطبعة الاسلاميه ،ديقعده ،1386هـ. ق
5- سوره همزه 6ـ7